روزی کودکی بی امان
گریه برد پیش مادر
گفت ای پسرم بهر چه گریانی
گفت پسر بهر رفتن مادر
پسر رفت به پابوس آن حرم
و شد زمان زود گذران
و مادر گریان بی امان
بر تابوت
نگاه میکرد
پرچمی نقش بسته و زیبا
بر تابوت
پسر بزرگ شده بود
ومادر
که
مسافر
حرم شده بود
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
در من ببین روزگار شکسته شده ام
من پلی بوده ام که شکسته شده ام
من به آستان هشتم کبوتری ایم
که بال شکسته شکسته شده ام
میدانستم از همان روز ولادتم
که باید شکسته شوم تا ساخته شوم
در شعر پدرم خوانده ام قصه
که باید صبر کنم
بی بی کمک گر بکند
من هم همان میشوم
که میخواهند
//آدم برفی//
من از اسارت می آیم
غریب از دل دشمن می آیم
من از شکنجه گاه از بوی خون می آیم
من از تکریت از ابوغریب می آیم
من از میان لاله ها می آیم
شهید زنده ام گرچه دیر آمده ام
ولی زفراق لاله ها سخت روییده ام
من از مردان آهنین واقعی سخن می گویم
من از روح بلند و صبر می گویم
من از دعاهای گوشه ی سلول می گویم
من از یواشکی ذکر زیر لب می گویم
من از صبر می گویم
من از عشق می گویم
من از آزادی یک اسیر می گویم
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
علی (ع) بنده ی خوب خدا
در نامه هایت یا علی افتاده ای
افتاده ای
ای بنده ی خوب خدا
ای حکمران بی ادعا
ای مرد شب کوچه های غریبی
ای یاور حق خدا
پس کوچه های کوفه از غربتت
گریه کنان
درها به هم کوبیده اند
رد صدای پای تو
آواز عشق است یا علی
بنده ترین بنده ها نزد خدا
مولا تویی
مولا تویی
درها به هم گویند
علی
نگذر علی نگذر
علی
شب کوچه ها
گریه کنند
از صوت
قرآنت
علی
در
خانه ها
گریه کنند
کودک
زاشک مادری
شب
به صبح
آمده است
مولا
کجا
جا مانده ای
از زخم
شمشیر کرکسان
ناکسان
مولا
چرا
دیر کرده ای
شب های کوفه
از
غربتت
آواز گریه سر کند
از کودکی
که
در بقل
ناله ی
عطر
حضورت
را کند