شهید
مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک خوزستان
محل شهادت خرمشهر - مقابل پادگان دژ
ستاد راهیان نور کشور
تاریخ ولادت 24 اسفند ماه 1368
تاریخ شهادت 18 اسفند ماه 1390 ساعت 8:10 صبح
مزار شهید خوزستان - شهرستان باغملک
http://s3.picofile.com/file/7495487197/hojat_rahimi_22_.mp3.htmlمداحی های شهید حجت الله رحیمی
http://s3.picofile.com/file/7495490214/shahid_hojjat_4_.mp3.html
http://dl.modafeclip.ir/seda/madahi/rahimi-shohada90.mp3
شهید سرافراز ، پاسدار رشید اسلام، برادر مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه فرزند اسماعیل به تاریخ 9/3/1367 شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری « مصادف با شب هفت شهید » در روستای بیشه سر از توابع شهرستان بابل از یک خانواده مذهبی، دیده به جهان گشود، او در گرماگرم تابستان پا به عرصهی وجود نهاد تا اندکی از شدّت آن بکاهد و با حضورگرم و لطیفش، زحمات پدر، مادر، بستگانِ خسته از کار روزانهی کشاورزی را جبران نماید، کودک وارد مرحلهی جدیدی از زندگی گردید، مراسم سنّتی نامگذاری نیز برقرار شد، در گوش راست او أذان و در گوش چپش اقامه گفتند تا پای بندی اش به اسلام و مسلمین تثبیت گردد، پدر بخوبی می دانست که یکی از حقوق فرزندان بر پدر و مادر، انتخاب نام نیک برای آنان است، این بود که پدر به یادِ روزهای دفاعِ مقدّس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران، و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری می کند تا هم به دعای کمیل شب های جمعه برسد و هم در آیندهی نزدیک ضمن شرکت در جنگ های چریکی، مصطفی و برگزیده خدا شود.
درچشم به هم زدنی کودک به هفت سالگی می رسد و در مدرسه بهشت آیین، آئینِ دلدادگی می آموزد، و سپس در کلاس راهنمایی شهدای بیشه سر، خیلی زود نکته به نکته راه و رسم عملی سرداران و 32 تن از گلواژه های علوی بیشه سر را سرلوحه زندگی خویش قرار می دهد بطوریکه حاضران، بویژه معلّمین بومی، شهادت خواهند داد که از میان بچه ها او از جنس دیگری بود.
در دبیرستان شهید مطهری بابل بنا به اذعان مدیر و دبیران، در اخلاق، رفتار، کردار و دانش اندوزی گوی سبقت را از دیگران ربوده است و سرآمد دیگران گردید و تابستان 84 در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل و به مرحله پیش دانشگاهی امام حسین (ع) رسید. علاوه بر آن موفّق به أخذ دیپلم در رشته کامپیوتر ICDL هم می گردد. او زیرک تر از آن بود که در این مرحله توقف کند، حتّی قبولی در رشته مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز او را اقناع نکرد، بلکه با عنایت شهداء، همهی اینها را همچون پلی، پشت سر گذاشت تا طبق تعهدی که با شهداء و خدای شهداء بسته بود به دانشگاه اصلی خود یعنی؛ دانشگاه امام حسین (ع) برسد تا فقط از آن دانشگاه با درجه شهادت، فارغ التحصیل گردد.
ایشان علاوه بر داشتن کارت شناسایی عضویّت فعّال بسیح در تیرماه 84 دوره آموزش تکمیلی گردان های عاشوراء طیّ کرده وگواهینامه مذکور را دریافت می کند و همان سال با شرکت در رزمایش صحرایی یاوران حضرت مهدی(عج) از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابل تقدیرنامه می گیرد.
متناسب با هدفی که داشت به رشد معنوی و پرورش روحی، بیش از پیش أهمیّت می داد، شرکت در بسیج، هیأت مذهبی، نماز جمعه و جماعات، إحیاء گرفتن تا به صبح در شب های قدر ماه مبارک رمضان در آستان مقدّس امام زاده قاسم(ع) بابل از جمله کارهای ضروری و همیشگی او بوده است، او می دانست که شرکت در نماز جماعتِ اوّل وقت، آن هم درصف های جلویی، چه ثوابِ عُظمایی دارد، روی این اصل بود که در میان تعجّب همگان، هر وقت به نماز جماعت در مسجدالنبیّ (ص) تشریف می آوردند، صفوف نیمه منظم نمازگزاران را می شکافتند تا به صف اوّل یا دوّمی می رسیدند و با گفتنِ تکبیره الإحرام از ماسِوی الله می بریدند و به یگانهی هستی می رسیدند.
زمان برای سربازی او فرا می رسد و تلاشش برای خدمت در سپاه بی نتیجه ماند، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر30 پیاده گرگان ملحق شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرده بود، هنوز 2 ماهی از آموزش نظامی او طیّ نگردید که نامهی جذب او در سپاه پاسداران بدستش رسید، با خوشحالی أمّا با گرفتنِ إمضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب می گیرد و به علت قبولی درسپاه پاسداران از کسوت سربازی مرخص و برای ادامه آموزش بعنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) بالآخره دراسفند ماه 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) گشته تا اینکه پس از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه 88 از دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با معدل 30/17 فارغ التحصیل می گردد.
آقا کمیل بقدری از سلامت نفس و امانت داری برخوردار است که مطابق دستنوشتهی موجود از شهید، ایشان در تاریخ 8/8/87 به ساعت 50/11 صبح پوشهای حاوی اطلاعات مهم و محرمانه کارکنان را در محوطه دانشگاه امام حسین(ع) می یابد، بی درنگ با حفاظت اطلاعات دانشگاه مکاتبه کرده و آن را جهت بررسی و اقدامات لازم به مسئول مربوطه تحویل می دهد تا خدای نکرده مورد سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد.
آقا کمیل داوطلبانه دو فروردین و تعطیلات عید سال های87 و88 دوره دانشجویی را در غالب طرح سازندگی بسیج، اردوی جهادی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری می روند و ماجرای شکسته شدن مچ دست راست ایشان در یکی از این اردوهای جهادی بماند. همچنین در خرداد سال 87 با پای پیاده از اصفهان به مرقد مطهّر حضرت امام راحل آمده و در مراسم نوزدهمین سالگرد ارتحال ملکوتی آن سفر کرده شرکت نمودند.
وجودِ ده ها تقدیرنامه از فرماندهان، در رده های مختلف در پرونده پرسنلی ایشان، اوّلاً نشان از لیاقت و شایستگی، ثانیاً مبیِّنِ عشق، علاقه و ایمان آقا کمیل به هدف والایش می باشد. و هنوز نمی دانیم که آقاکمیل چه خدمتی برای معلولین ذهنی نوشیروانی بابل انجام داده است که اصل تقدیر نامه رییس مرکز خیریه نگهداری معلولین در پرونده اش موجود است.
مادرش می گوید: به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.
او در بهمن ماه سال 89 ازدواج می کند و همسرش پیرامون خصوصیّت اخلاقی اش می گوید: « ایشان بقدری از اخلاص، غیرت و تقوا برخوردار بود که شاید اگر به شهادت نمی رسید، شناخته نمی شد و هیچکس از آن همه محاسن اخلاقی او با خبر نمی شد. او موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین؟ و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست!»
او عادت داشت نماز را با غم و اندوه بخواند و سرش را کج بگیرد و حتّی در نماز از خوف الهی گریه می کرد، وقتی که به او می گفتیم: شما باید خوشحال باشی که نماز می خوانی و با خدا راز و نیاز می کنی! چرا اینجوری نماز می خوانی؟! می گفت: « ببین؛ رهبرِ ما هم با مظلومیّت نماز می خونه« او می گفت: همسرم! بدان که نمازِ ما در برابر این همه نعمت هایی که خالق یکتا به ما ارزانی داشته است، حدّأقلِّ سپاسگزاری است و از اینکه نمی توانم آنگونه که شایسته خداوند است او را عبادت کنم خوف دارم.
بی دلیل نبوده است که به همرزمانش می گفت: « من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم» چرا که آخرین سفارش او به اطرافیان، این بود که برای شهادتش دعا کنند، و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند و می گفت: هرکس در نمازش دعای فرج بخواند، دعایش مستجاب خواهد شد.
خانواده اش می گویند: آقا کمیل، عاشق شهدا بود، هر وقت دلش می گرفت، به مزار شهداء می رفت و با آنان درد و دل می کرد، اگه یه بی حجابی را می دید، شدیداً ناراحت می شد و می گفت: « دوست دارم بهشون بگم و أمر به معروف و نهی از منکر کنم و معتقد بود که این وظیفه همه است. هیچوقت از گفتن یا حسین(ع) و یا زهراء(س) سیر نمی شد و هر وقت یا زهراء می گفت، اشک از چشمانش جاری می شد. سعی می کرد جلوی حاضران گریه نکند، هر وقت بغض می کرد به اطاق دیگری می رفت و برای خودش مدّاحی می گذاشت و به تنهایی گریه می کرد، وقتی بیرون می آمد چشمانش قرمز و پف کرده بود.
آقا کمیل در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید: « گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، أجر شهید را به من بدهد.»
او بخوبی تفسیر آیه شریفه « إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد تا در همه حال خدا را با خود داشته باشد، او باتّفاق چند نفر از دوستانش، یالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژه صابرین می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژه صابرین را از خانوده اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی نماید، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، و او می دانست که خدمت در یگانِ ویژه صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد، آقا کمیل برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید. بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین، بسختی از پادگان آموزشی المهدی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگانِ ویژه صابرین می رساند.
این شهید بزرگوار پس از آنکه نظام عزم خود را جزم کرد تا آخرین وجب از خاک کشور را از دست گروهک منافقین پژاک خارج کند ، با لبیک به ندای رهبر و مقتدای خود حضرت امام خامنه ای (مدظله) عازم جبهه های غرب کشور شد تا اینکه در آخرین عملیات پیروزمندانه سپاه در این منطقه که منجر به بیرون راندن این منافقین از مرزهای ایران اسلامی شد در تاریخ 16/06/1390 به همراه چند تن از همرزمان خود در ارتفاعات جاسوسان کردستان شربت شیرین شهادت را نوشید .
شهید میلاد لرزان دانشجوی کارشناسی رشته مدیریت صنعتی و عضو بسیج دانشجویی موسسه آموزش عالی حکمت رضوی، چهارشنبه 18 دی ماه 1387 مصادف با عصر عاشوراء، در جریان مراسم سوگواری حضرت سید الشهداء (ع) مقابل حسینیه حضرت امام صادق (ع) شهرستان تربت جام به وسیله نارنجک پرتاب شده توسط تروریست های وابسته و فریب خورده گروه های تندروی وهابی به شهادت رسید. این دانشجوی شهید با فداکاری و نثار جان خویش به استقبال شهادت رفت و از وقوع فاجعه ای هولناک در تجمع سوگواران حسینی جلوگیری کرد و به سوی معبود خویش پر گشود.
یکی از حاضرین در آن واقعه که مداح مراسم بوده است می گوید:
طبق سنت هر ساله از مسجد امام جعفر صادق(ع) در حال حرکت به سوی منزل یکی از خانوادههای شهدا در خیابان آزادگان بودیم که دو موتورسوار به هیئت عزاداری نزدیک شدند، ابتدا یکی از آن دو ترقهای به سوی جمعیت پرتاب کرد که در این لحظه حواس همه به صدای ایجاد شده پرت شد. بلافاصله موتورسوار دیگری نارنجکی جنگی را حدفاصل من و شهید میلاد لرزان پرتاب کرد و متواری شد. شهید لرزان با مشاهده نارنجک، فداکارانه خود را بر روی نارنجک انداخته و در نتیجه بیشترین ترکش ها به وی اصابت کرده و به شهادت رسید. با انفجار نارنجک، 44 نفر مرد و زن عزادار مجروح شدند و مراسم عزاداری به عاشورای دیگری تبدیل شد.
عاملان این جنایت و عملیات تروریستی با گذشت 72 ساعت با تلاش و همکاری شبانهروزی سربازان گمنام امام زمان (عج)، نیروی انتظامی، سپاه پاسداران و بسیج و دستگیر شدند. هدف تروریستها ایجاد اختلاف بین تشیع و تسنن بود که با هوشیاری مردم به مقاصد شوم خود نرسیدند.
ابوالقاسم عابدینی در روز یکم فروردین ماه هزار و سیصد و ده در استان تهران متولد شد. وی دارای تحصیلات متوسطه و به شغل دولتی مشغول بود.عابدینی متاهل و دارای یک فرزند بود و در تهران سکونت داشت. وی سرانجام درهفتم دی ماه هزارو سیصد و شصت در خیابان اوین تهران توسط عناصر سازمان مجاهدین خلق(منافقین) مورد سوء قصد قرار گرفت و به شدت زخمی و دچار خونریزی شد و ساعاتی بعد در بیمارستان به فیض شهادت رسید.
شغل: دانش آموز
سن: 17 سال
وضعیت تأهل: مجرد
محل شهادت: تهرانپارس ، مقابل مسجد صاحب الزمان (عج)
تاریخ شهادت: 2مرداد1360
زندگینامه
سال 1343 در شهر تهران و در میان خانواده ای مسلمان دیده به جهان گشود. در چهار سالگی از نعمت وجود پدر محروم شد و در دامان پر مهر و عطوفت مادر و تحت سرپرستی وی پرورش یافت. دوران تحصیلات ابتدایی را در مدارس تهران نو طی کرد و به دنبال آن به هنرستان انقلاب راه یافت و با جدیت و پشتکار به ادامه تحصیل پرداخت.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر دانش آموزان پر شور و انقلابی در تظاهرات و راهپیمایی های پرشکوه مردم شرکت نمود و مشت های گره کرده خود را در مقابل سر نیزه های مزدوران حکومت نظامی شاه بالا برد. در شب های سرنوشت ساز هم که به فجر پیروزی انقلاب انجامید، با همکاری سایر همرزمانش به سنگر بندی کوچه و خیابان ها اقدام نمود و تا صبح با چشمانی باز و دلی امیدوار به پاسداری از محل پرداخت.
پس از فرمان بسیج ارتش بیست میلیونی از طرف امام امت و تشکیل آن، مشتاقانه در خدمت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه 3 در آمد و در کنار سایر وظایف و تکالیف تحصیلی به فعالیت در این نهاد مردمی و متکی بر توان لایزال امت حزب الله پرداخت. مدتی بعد با تغییر محل سکونت در سنگر مسجد صاحب الزمان (عج) حضور یافت و تا هنگام شهادت در خدمت اسلام و مسلمین جان بر کف به ادامه فعالیت های انقلابی خود مشغول بود.
او خیلی مشتاق بود که در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یابد، ولی به دلیل کمی سن و سال نتوانست به این آرزوی قلبی خود برد. لذا همچنان پشت جبهه را در مسجد، مدرسه و محل سکونت خود حفظ و تقویت نمود.
شهادتنامه
صبح روز انتخابات دومین ریاست جمهوری اسلامی ایران (شهید محمد علی رجائی) فرا می رسید و برادر بهزاد بهرامی ، با وجود این که شب قبل را تا صبح در مقابل مسجد صاحب الزمان (عج) به پاسداری پرداخته بود ، پس از استراحتی کوتاه متوجه می شود که یکی از برادران همرزمش بر اثر خستگی در محل نگهبانی حاضر نشده است، لذا داوطلبانه و مشتاقانه مأموریت وی را بر عهده گرفته و به جای او در مقابل مسجد به پاسداری می پردازد .
ساعتی بعد اتومبیل گالانت سفید رنگی با سه سرنشین که لباس پاسداری بر تن کرده بودند در مقابل مسجد متوقف می شود و بعد یکی از سرنشینان آن با اشاره از وی می خواهد که به جلو بیاید، او هم به اعتبار این که سرنشینان اتومبیل مذکور پاسدار هستند، با آرامش خیال به جلو می رود که در این هنگام مزدوران گرگ صفت و روباه منش بدون این که زحمت بیرون آمدن از اتومبیل را به خود بدهند، با مسلسل های خود به طرف وی چندین بار رگبار گلوله می بندند و به سرعت از منطقه می گریزند .
پزشکی قانونی پس از معاینه جسد، اصابت 7 گوله را بر پیکر غرقه به خون این شهید گزارش می دهد:
«در معاینه علائم زیر مشخص است: 1) چهار عدد سوراخ با حاشیه سوخته و حلقه سائیدگی در ناحیه قفسه سینه که قطر یکی حدود یک سانتیمتر و یکی حدوئد 4 میلیمتر و دو عدد دیگر حدود 5 میلیمتر می باشد و سوراخ ورود گلوله است . 2) دو عدد سوراخ ورودی گلوله به روی مچ دست راست و یک عدد سوراخ ورودی بر روی بازوی راست که از آن یک تکه فلز خارج گردیده و ضمیمه پرونده شد. 3) سوراخ خروجی نامنظم در ناحیه پشت قفسه سینه با توجه به ضایعات فوق علت مرگ اصابت گلوله و عوارض آن می باشد.»
و به این ترتیب در اثر اقدام ناجوانمردانه و مزورانه ای که از ناحیه منافقین صورت گرفت نوگلی از بوستان محمدی در حالی که 17 بهار را بیشتر پشت سر نگذاشته بود، در ماه مبارک رمضان با زبان روزه و در مقابل مسجد پر پر می شود تا بار دیگر یاد جانبازی های جوانان رشید اسلام را در خاطره ها زنده کند و حقانیت نظام الهی جمهوری اسلامی ایران را گواهی دهد و چهره مزدوران کثیف و وابسته به استکبار جهانی را هر چه بیشتر رسوا نماید.
یادنامه
شهید بهرامی در مورد ضرورت جانبازی در راه انقلاب گفته بود:
" تا خون های ما زمین ایران را رنگین نکند، رنگ ننگین وابستگی از میان نخواهد رفت و طبقه مستضعف آسوده زندگی نخواهند کرد. تا ما جوانان خون ندهیم درخت اسلام آبیاری نمی شود و انقلاب به پیروزی نخواهد رسید."
وی در بیان آرزوهای خود بارها به مادرش گفت:
" هرگز دوست ندارم در رختخواب بمیرم، بلکه در راه خدا و برای خدا می خواهم کشته شوم و تو مادر! هرگز در مرگ من گریه نکن . تنها آرزوی من پس از شهادتم این است که برایم سفره حضرت قاسم (ع) بیندازی "
دقایقی قبل از شهادتش هم در جواب برادری که به او تذکر داده بود که : " سعی کن از دید دیگران پنهان باشی! چنین پاسخ داده بود: " نامردها پنهان می شوند، ما مرد جنگیم..."
مزار شهید: بهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 87، شماره 12