سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام الدین شفیعیان
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» رضا صادقی

http://s4.picofile.com/file/7841790856/Reza_Sadeghi_Doodkesh.mp3.html



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( شنبه 92/8/11 :: ساعت 5:44 عصر )
»» موسیقی بدون کلام

http://s3.picofile.com/file/7599472789/Song_From_A_Secret_Garden.mp3.html



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( شنبه 92/8/11 :: ساعت 5:41 عصر )
»» دانلود /باران عشق/

http://s1.picofile.com/file/6496610660/0_0_persianblog_ir.mp3.html



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( شنبه 92/8/11 :: ساعت 5:37 عصر )
»» حسام الدین لرنژاد در گفتگویی خواندنی با کردپرس: تا به حال جرأت

حسام الدین لرنژاد در گفتگویی خواندنی با کردپرس: 
تا به حال جرأت بازخوانی آهنگ های پدرم را نداشته ام 
کردپرس: لرنژاد در موسیقی کرمانشاه یک اسطوره است و مردم خلأ وی را در این سال ها به خوبی حس کرده اند و به جایگاه واقعی او به خوبی واقفند. پاسداشت این تندیس زیبای هنری به دوش تک تک ما کرمانشاهی هاست.
«حسام» فرزند یک اسطوره است، اسطوره ای به نام حشمت اله لرنژاد، خواننده بسیار محبوب و خوش صدای کرمانشاهی که با گذشت 16 سال از مرگ تلخ و زودهنگام او هنوز داغش بر دل خیلی ها سنگینی می کند.
بعد از مرگ «حشمت» چشم های بسیاری به دنبال «حسام» بود. جوانی خوش صدا و خوش آتیه که صدایش می توانست تسکین دل دوستداران بیشمار این هنرمند باشد و این دل خوشی که در خانه پدری هنوز کسی هست.
«حسام» خیلی زود وارد عرصه هنر شد و هر چند اولین کارش با نام «با قدسیان» در ایران بسیار پرفروش شد، ولی برای شیقتگان صدای پدرش در کرمانشاه چندان راضی کننده نبود. او زیبا خوانده بود اما از جنس دیگری خوانده بود. مردم او را در قالب «حشمت» می خواستند و هنوز هم می خواهند. خواسته هایی احساسی که از لابلای حرف های حسام الدین لرنژاد مشخص است که چندان با آن ها غریبه نیست. با وجود این توقعات پسر «حشمت اله لرنژاد» بودن واقعاً خیلی سخت است.
به بهانه 25 شهریور ماه و فرارسیدن شانزدهمین سالگرد مرگ زنده یاد لرنژاد، پای صحبت های فرزند هنرمند وی نشستیم تا از آخرین روزهای زندگی پدر و همچنین فعالیت های هنری خودش برایمان بگوید
درست 16 سال از مرگ زودهنگام پدر شما می گذرد، مرگی تلخ و تراژیک که باور آن برای مردم کُرد و به خصوص کرمانشاهی ها بسیار سخت بود. خانواده لرنژاد چگونه با این واقعیت کنار آمده اند؟
خانواده ما طی این سال ها خلأ پدرم را کاملاً احساس کرده است. خیلی از انسان ها نقش شیء را بازی می کنند، اما پدر من یک شخصیت بسیار تأثیرگذار در خانواده ما بود و ما همیشه به یاد این عزیز هستیم و جای پدرم همیشه خالی است.
از آخرین هفته ها و روزهای زندگی پدرتان برایمان بگوئید. چه برنامه هایی در سر داشت ؟
آن روزها پدرم به اتفاق آقای کیخسرو پورناظری در قالب «گروه شمس» سخت در حال تدارک برگزاری یک مجموعه کنسرت در نزدیک به 10 کشور اروپایی و امریکایی بودند. همه هماهنگی ها انجام شده بود و آن ها مشغول تعیین روز پرواز و تهیه بلیط بودند. پدرم و «گروه شمس» در آن زمان همکاری هایی با هم داشتند که در قالب کاست «کرماشان» منتشر شد.
قرار بود چه آهنگ هایی را در این مجموعه کنسرت ها اجرا کنند؟
آن ها یک مجموعه ملودی و مقامات اصیل کرمانشاهی، برگرفته از آثار بزرگانی مانند مرحوم داوودی خان و حاجی خان ناظری و کسان دیگر را جمع و جور کرده و تمرینات زیادی هم انجام داده بودند. پدرم در سال های آخر زندگی به یک عزم بسیار جزم رسیده بود و تمریناتش را به صورت مداوم و بدون تأخیر انجام می داد و برنامه هایش کاملاً مشخص بود. او در پی بنا نهادن یک مکتب هنری و زنده کردن و احیای یک تاریخ جاودانه به نام تاریخ موسیقی کردی کرمانشاهی بود.
آیا پدرتان در آن روزها به یاد مرگ هم بود؟
بله یقین دارم که پدرم از این امر آگاه بود که عمر زیادی از او باقی نمانده است. نشانی هایی را بروز می داد که من آن ها را احساس می کردم. خیلی از اوقات به من می گفت: «حسام احساس می کنم مدت زیادی از زندگی من باقی نمانده است.» من هم طبق علاقه پدر و فرزندی همیشه از این گفته ها منعش می کردم و می گفتم که این چه حرفی است. ولی باز تکرار می کرد که مدت زیادی از عمر من باقی نمانده است.
از آن روزهای آخر خاطره جالبی هست که در ذهنتان باقی مانده باشد؟
بله. خاطره جالبی از دو شب قبل از وفات پدرم دارم که هیچگاه آن را فراموش نمی کنم. آن شب ما در حال گذر از درب خانقاهی بودیم که پدرم گهگاهی به آنجا سر می زد. همین طور که داشتیم می گذشتیم، پدرم به یکباره گفت: «نمی دانم چرا امشب اینقدر دوست دارم این جا را ببینم. مدتی هست که این جا نرفته ام.»ما به خواست پدر داخل رفتیم. دراویش مشغول سماع بودند. آن شب صحنه ها و حالت های بسیار عجیبی از پدرم دیدم که تا پیش از آن ندیده بودم. در رفتارش یک حالت سماع گونه وجود داشت، انگار با در و دیوار آن خانقاه داشت وداع می کرد. خیلی ها آن شب شاهد این حالت غیر طبیعی پدرم که مدام اشک می ریخت و گریه می کرد، بودند. در واقع او در حال وداع با زندگی بود. این حالت یک خلسه به تمام معنا بود. بعضی مواقع شاید بگویند که فلانی تحت تأثیر چیزی بوده ولی من در اینجا با شهامت کامل از پدرم دفاع می کنم. پدر من در سلامت کامل بود، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. ریشه عرفانی در وجود پدر من خیلی عمیق بود. کارهایی مثل «باز هوای وطنم» و خیلی از دیگر کارهایی که با سید خلیل عالی نژاد و دیگران انجام داده همگی نشان از عمق این ریشه عرفانی داشت. همچنین حضور عمویم زنده یاد شیدا (یداله لرنژاد) در خانواده ما زمینه ساز رفت و آمد بزرگانی همانند استاد بهزاد کرمانشاهی و خیلی های دیگر بود که شب ها شعر خوانی می کردند. این فضای عرفانی در خانه ما حکم فرما بود و پدرم سخت علاقه مند به اشعار عرفانی بود که در آن شب ها خوانده می شدند. او یکی از مریدهای حضرت صائب تبریزی بود. باید یادآوری کنم که من ارادت خاصی به عموی بزرگوارم زنده یاد شیدا دارم و یکی از عواملی که باعث شد حشمت لرنژاد به این مرتبه هنری برسد ایشان بود. اشعار برخی از کارهای زیبای پدرم از سرود های ایشان است.
می دانم جواب به این سئوال برای شما بسیار سخت است ولی در صورت امکان بفرمائید در شبی که زنده یاد لرنژاد به رحمت خدا رفتند دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟
در این مورد حرف های زیادی مطرح شده است. مدتی بود که پدرم احساس تنگی نفس می کرد و به گفته خودش ضربان قلبش حالت نامنظمی پیدا کرده بود. یک بار هم در تهران به یک پزشک مراجعه کردیم که به پدرم توصیه کرد مراقب سلامتی خودش باشد چرا که قلب او یک مقدار مشکل دارد. در آن شب ایشان خیلی راحت خوابید و صبح هم از خواب بلند نشد. پدرم روح بلندی داشت و خداوند هم به همین خاطر یکی از بهترین شیوه های مرگ ها را به او هدیه داد.
برای بسیاری شاید جالب باشد که بدانند مرحوم لرنژاد در زمانی که زنده بودند از شما چه خواسته ای داشتند و دوست داشتند شما در عرصه هنر چه راهی را در پیش بگیرید؟
جمله ای که از پدرم همیشه به یاد دارم این بود که می گفت: «پسرم من حشمت لرنژاد هستم، و تو سعی کن حسام لرنژاد بشوی و خودت باشی.» این صحبت همیشگی پدرم با من بود. به من می گفت: «گوهر نمای گوهر ذاتی خویش باش.» و یا: «میراث پدر خواهی علم پدر آموز که مال پدر خرج توان کرد به یک روز».
آهنگ های معروف پدر شما توسط بسیاری از خوانندگان بازخوانی شده اند که چندان جالب هم از کار در نیامده اند، آیا خانواده شما از این کارها راضی هستند؟
من و خانواده ام از هنرمندانی که به پدرم علاقه مند هستند و می خواهند با بازخوانی کارهایش یادی از وی کنند تشکر می کنیم، اما در عین حال خواهش می کنیم و استدعا داریم کاری را ارایه دهند که در خور شأن موسیقیایی آن عزیز باشد. هنردوستان و اهل هنر می دانند که حشمت لرنژاد هیمالیای موسیقی کرمانشاه است، برای رفتن و صعود کردن به این قله باید ابزار و ادوات مخصوص به صعود این قله را همراه داشت. حشمت در موسیقی کرمانشاه یک اسطوره است و مردم خلأ وی را در این سال های قحط رجال به خوبی حس کرده اند و به جایگاه واقعی او به خوبی واقفند. پاسداشت این تندیس زیبای هنری به دوش تک تک ما کرمانشاهی هاست.
چرا شما به عنوان پسر زنده یاد لرنژاد که یک هنرمند خوش صدا هستید و جوهر خوانندگی را هم دارید، به دنبال ادامه راه پدر نرفتید کارهای ایشان را بازخوانی نکردید؟
من تا به حال جرأت بازخوانی آهنگ های پدرم را نداشته ام. اما حالا با دیده منت این کار را انجام می دهم، البته در یک قالب ارکسترال و با تنظیمی که احساس کنم شایسته روح آن بزرگوار است. اولین کاری هم که می خواهم به دوستداران پدرم تقدیم کنم بازخوانی آهنگ معروف و خاطره انگیز «میخانه چی» است، که از تنظیم های هنرمند فقید و ارزنده دیار کرمانشاه جناب استاد اسماعیل مسقطی است. این اولین باری است که پس از سال ها اجازه ی این کار را به خودم داده ام که آهنگی از پدرم را بازخوانی کنم.
البته شما چند سال قبل هم آهنگ هایی از پدرتان را البته با سبک سیاقی دیگری در کردستان عراق اجرا کرده بودید؟
بافت ارکستری آنجا و نت هایی که نوشته بودند این حالت را ایجاب می کرد. باز خوانی کارهای پدر واقعاً سخت است. خیلی ها تلاش کردند این کارها را انجام دهند ولی هیچکدام در این کار موفق نشدند؛ زیرا این آهنگ ها حالتی الهام گونه دارند. وقتی این اثرها را گوش می دهم احساس می کنم که دریچه ی آسمان به سوی پدرم، مرحوم شیدا، استاد مرآتی، آقای ایزدی و دیگر عزیزانی که در آن زمان با پدرم کار کرده اند، باز شده و یک سری نغمات ماندگار پدید آمده اند. شما اگر دقت کرده باشید بعد از آن دوران طلایی دیگر جریانی که منجر به خلق آثار اینچنین ارزنده باشد پدید نیامد و ما مشابه چنین کارهایی را از کسی نشنیدیم. خیلی از تصنیف های پدر من تکرار نشدنی اند. او با عشق، صداقت و شرافت کار می کرد و صحبت از دینار و درهم در میان نبود. به فرموده مولانا: «هله من مطرب عشم دگران مطرب زر/ دف من دفتر عشق و دف ایشان دف تر». متأسفانه آن فضای عاشقانه در موسیقی کرمانشاه و حتی ایران باقی نمانده است.
آهنگ «میخانه چی» را با حفظ همان حال و هوای سنتی و کرمانشاهی اش باز خوانی می کنید یا تغییراتی در آن داده اید؟
این کار کاملاً سنتی و کرمانشاهی است و و به محض آماده شدن در اختیار عموم قرار داده خواهد شد و در صورت امکان کلیپی هم برایش درست خواهم کرد.
از تجربه همکاری خودتان با آقای عندلیبی بگوئید و اینکه چرا پس از همکاری با ایشان خیلی کم کار شده اید؟
من 12 سال پیش در قالب دو اثر با آقای عندلیبی کار کردم و پس از آن 10 سالی است که دیگر هیچ کار جدیدی را انجام نداده ام. این تصمیم به خاطر یک سری از مسایل گرفته شد که دوست دارم آن ها را بازگو کنم تا برخی شبهات از بین بروند. در آن زمان به خاطر جوانی و احساساتی برخورد کردن، دست به انجام کاری زدم که متأسفانه بُنچاق و هویت واقعی برای آن وجود نداشت. آن مجموعه آهنگ ها بر اساس ملودی های ترکی و کارهای دیگران تنظیم شده بود. متأسفانه عجله کردم، یکسری از تصمیم گیری های غلط باعث این کار شد. من طی این سال ها سکوت کردم به خاطر اینکه احساس کردم باید بروم و روی خود واقعی خودم کار کنم و ببینم که چه هستم.
خیلی از هنرمندان دارای وبسایت شخصی هستند. چرا شما در فکر راه اندازی یک وب سایت اختصاصی برای زنده یاد لرنژاد نیستید تا از طریق آن بیوگرافی، عکس ها و خاطرات افراد در مورد ایشان در دسترس عموم قرار داده شود؟
در فکر راه اندازی یک سایت اینترنتی برای پدرم هستم که به زودی افتتاح می شود و اطلاعات جامع و درست را در آن منتشر می کنیم. خیلی ها طی این سال ها از روی محبت و عشق به پدرم درباره او نوشته اند و برخی هم به اطلاعات نادرستی داده اند. من قصد دارم اطلاعات درست و دقیقی را در مورد فعالیت هنری و زندگی شخصی ایشان روی سایت منتشر کنم.
پدرتان را معمولاً با کدام خاطره شیرین به خاطر می آورید؟
زندگی با پدرم سراسر خاطره بود. اهالی موسیقی این را می دانند که او آن قدر خاطره های شیرین از خودش به جا گذاشته که اگر به رشته تحریر درآیند یک مثنوی هفتاد من می شود. چیزهایی که از پدرم دیده ام را تنها در قالب این جمله بیان می کنم: «لرنژاد یک روح بزرگ در یک کالبد کوچک بود.» پدر من از نظر جسمانی وزنی نداشت ولی از نظر روحانی خیلی وزنش بالا بود. حشمت لرنژاد یک فرهنگ و یک تاریخ است همه ما بیائیم قدر این فرهنگ را بدانیم و از آن نگهداری کنیم.
اگر در پایان حرفی دارید بفرمائید؟
من به عنوان فرزند حشمت لرنژاد دست فرد فرد مردم عزیز و فرهنگ دوست کرمانشاه را می بوسم و عشق آن مردم در قلب خانواده ما جاری است و اگر چه ما به لحاظ مکانی از آن ها دوریم ولی آن ها را دوست داریم. من به همه آن ها ارادت قلبی دارم و به کرمانشاهی بودن خودم افتخار می کنم.
گفتگو: بهزاد خالوندیwww.kurdpress.com | هه‌وا?ده‌ریی ن?ونه‌ته‌وه‌یی کوردپر?س


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( شنبه 92/8/11 :: ساعت 5:29 عصر )
»» خالق یکتا/حسام لر نژاد/

http://s1.picofile.com/file/7783914080/07_Khaleghe_Yekta.mp3.html



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( شنبه 92/8/11 :: ساعت 5:24 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ http://1393.parsiblog.com/خوش آمدید
استخاره با قرآن
موسسه خیریه حمایت از دختران بی سرپرست و کم توان ذهنی فتح المبین
مؤسسه خیریه الزهراء سلام الله علیها
موسسه خیریه گلستان علی (ع) | بزرگترین مرکز نگهداری کودکان بی سرپ
مداحی حمید علیمی در وصف حضرت زینب علیهاسلام
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 22
>> مجموع بازدیدها: 123541
» درباره من

حسام الدین شفیعیان

» فهرست موضوعی یادداشت ها
حسام الدین شفیعیان[102] . شهدا[33] . گوناگون[31] . وبلاگهای من[30] . محمد جواد شفیعیان[23] . دانلود[18] . عکسهای شخصی[11] . کلیپ تصویری[11] . مصاحبه با شیطان[8] . مداحی[6] . بی‌سیم[5] . موسسات خیریه[3] . هشت سال دفاع مقدس[3] . سخنرانی[3] . سنگر وبلاگ[3] .
» آرشیو مطالب
آبان 92

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آسمون آبی چهاربرج

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب